عمر بن سعد + صوت

عمر بن سعد فرماندهی جنایت عاشورا بر علیه خاندان نبوت در کربلا را بر عهده داشت. او از طرف عبیدالله ماموریت داشت تا جلوی امام حسین علیه السلام را بگیرد و او را دست بسته تحویل عبیدالله بدهد.

طمع حکومت ری او را وادار به این جنایت هولناک تاریخ کرد اما در نهایت هم از گندم ری نخورد و به دست مختار ثقفی به درک واصل شد.

در این مقاله به بررسی شخصیت و اقدامات این شخص منفور در نزد شیعیان توسط حجه الاسلام و المسلمین سید محمد طباطبایی می پردازیم.

پدر و خاندان عمر سعد

آفریننده و مباشر جنایت بی نظیر کربلا عمر بن سعد بن مالک ابی وقاص است. مستقیما به دست او این اتفاق در تاریخ افتاد.

سعد بن مالک که به سعد ابی وقاص معروف است در جد چهارم ( کلاب بن مره ) با پیامبر صلوات الله علیه با پیامبر مشترک هستند و از این جهت برای آنها افتخار است. همچنین هم قبیله ای مادر پیامبر هم می باشند و افتخار می کنند که ما دایه های پیامبر اکرم هستیم.

سعد از طرف مادر اموی است و یک شرافتی دارد و از هفت نفر اول مسلمانانی بوده است که اسلام آورده است و تا قبل از اینکه نماز واجب شود او اسلام آورده است.

در اکثر جنگ ها مثل بدر و خیبر و احد و خندق حضور داشته است و در فتح مکه یکی از سه پرچمدار مهاجرین بوده است و در تیراندازی بسیار ماهر بوده است. او همچنین محدث و راوی بوده است که عایشه و ابن عباس از او روایت نقل می کنند.

در بحث سقیفه و بیعت هم اینگونه نقل شده است که عده ای مثل مقداد و … در خانه فاطمه سلام الله جمع شدند تا با علی علیه السلام بیعت کنند که سعد هم از جمله این افراد بوده است.

در سال ۱۶ فرمانده سپاه مسلمین در نبرد قادسیه می شود و در سال ۱۷ آن را فتح می کند و در همان سال کوفه را که یک پادگان نظامی از جنگجویان  بوده است را ایجاد می کند و مسجد و دارالاماره را در شهر ایجاد می کند.

خودش هم بر طبق حکم عمر والی کوفه می شود ولی در سال ۲۱ به دلیل فسق و فجور از ولایت برکنار می شود.

در مساله شورای شش نفره عمر( علی علیه السلام، طلحه، زبیر، سعد ابی وقاص، عثمان و عبدالرحمان بن عوف ) برای تعیین خلیفه بعد از خودش ، طرف عبدالرحمن بن عوف را می گیرد و عثمان در این قضیه رای آورد و برنده داشت و ایشان نقش بسیار اساسی در خلافت عثمان داشت.

عثمان هم به پاداش این قضیه سعد ابی وقاص را دوباره والی کوفه کرد و البته دوباره او را عزل کرد. در زمان علی علیه السلام هم با حضرت بیعت نکرد و عذر می آورد که تا بقیه بیعت نکنند من بیعت نمی کنم و بعد گفت من خودم شایسته خلافت هستم و گاهی می گفت حق و باطل مشخص نیست.

کاملا مواضع نامعینی دارد و مثلا در مورد علی علیه السلام که معاویه به او گفت چرا صب علی نمیکنی جواب داد که سه تا فضیلت فقط علی علیه السلام دارد که اگر یکی را من داشتم از شتران سرخ موی ( ارزش بسیار بالایی داشت ) برای من بهتر بود که عبارتند از آیه مباهله و حدیث منزلت و حدیث رایَت.

در بحث حکمیت هم حاضر نشد ولی گفت اگر قرار باشد من آنجا حکم بدهم از علی علیه السلام حمایت می کنم. با توجه به این موارد می توان دید که هیچ تردیدی در حق ندارد ولی از جهت عملی و انگیزشی مشکل دارد.

به معاویه می گفت او پادشاه است و به زور بر مردم مسلط شده است. یعنی به تمام قضایای حقیقت وارد است. اهل سنت شان زیادی برای او قائل شده اند. بعضی گفته اند او مستجاب الدعوه است.

معرفی عمر سعد

 در اوایل هجرت به دنیا آمد است و در ۱۷ قمری با پدرش در فتح عراق شرکت داشته است. راوی حدیث است و ثقه است ولی با این جنایتی که انجام داده است حتی اهل سنت هم او را تقبیح و محکوم کردند. مثل بن حجر عسقلانی که او را صدوق می داند.

ایشان روحیه جاه طلبی را به خوبی نشان می دهد. مثل فرزندان بعضی انقلابیون که سهم خود از سفره انقلاب را می خواهند. او یکی از کسانی بود که در قضیه حجر بن عدی علیه حجر شهادت داده بود.

سال ها قبل از شهادت امام حسین علیه السلام وقتی که وارد مسجد کوفه می شد مردم می گفتند که قاتل حسین علیه السلام آمد چون علی علیه السلام پیش بینی کرده بود.

علی علیه السلام به عمر فرمود به چه حالی هستی که بین جهنم و بهشت گرفتاری ولی تو جهنم را انتخاب می کنی!

عمر بن سعد

حکومت ری

در مساله حرکت امام حسین علیه السلام که قطعاتی داشت، یکی از مجریان که برای این کار انتخاب شد عمر سعد بود که توسط عبیدالله انتخاب شد. زمانی که عبیدالله از بصره به کوفه آمد و حکومت را به دست گرفت و قیام مسلم را سرکوب کرد، یک شورشی در اطراف دشت قزوین بین ری و همدان توسط دیلمی ها شکل گرفت که این مناطق زیر نظر کوفه بود.

عبیدالله به این بهانه ۴۰۰۰ نفر لشکر در نظر گرفت و آماده کرد و به عمر سعد حکم امارت ری را داد و به او گفت به ری برو و آنها را سرکوب کن و حکومت آنجا را به دست بگیر.

عمر آماده سرکوبی دیلمیان شد تا حکومت آنجا را به دست گیرد. حب دنیا طلبی و جاه طلبی در وجود این مرد کاملا بروز دارد. عبیدالله عمر را فراخواند و به او گفت حکومت ری سر جای خود است ولی قبل از آن باید کار حسین را تمام کنی.

عمر سعد ناگهان با یک دوگانگی عجیبی مواجه شد. از یک طرف مقابله با حسین علیه السلام که افتخار خانواده ابی وقاص بود که با امام و پیامبر خویشاوند هستند و مردم به او می گفتند تو قاتل حسین هستی و او آنها را مسخره می کرد و از طرفی حکومت ری که با روح جاه طلبی عمر سعد کاملا مطابق بود.

او به شدت دچار تردید می شود و تا مواجهه با این پیشنهاد شد به عبیدالله گفت مرا از این کار معاف کن. عبیدالله گفت مشکلی نیست ولی فرمان ما را برگردان. عمر سعد می گوید یک روز به من مهلت بده که عبیدالله به او یک روز مهلت می دهد و او رفت با افراد مختلفی مشورت کرد که همه گفتند این کار اشتباه است.

افراد دیگری مثل پسر خواهرش به او مشورت دادند که به عمر گفت من شما را قسم می دهم که سمت حسین نرو که خودت می دانی این قطع رحم است و حسین شخصیت بزرگی است و اگر همه عالم را به تو بدهند ارزش ندارد که خدا را دیدار کنی در حالی که خون حسین بر ذمه تو باشد. عمر سعد جواب می دهد تردید نکن که من این کار را نخواهم کرد.

اما فردا نزد عبیدالله می رود و می گوید شما حکم ری را به من دادی و مردم هم شنیدند. شما این حکم را لغو نکن بلکه آن را تنفیذ کن. اما عبیدالله می گوید تو تکلیف خودت را روشن کن. اگر با حسین میجنگی که حکم سر جای خود است وگرنه حکم لغو می شود و باید فرمان را پس بدهی.

عمر سعد راهی کربلا می شود

در نهایت عمر سعد جنگ با حسین را می پذیرد و در واقع می خواهد بین این دو قضیه دنیا و آخرت جمع کند. در هر صورت او راهی کربلا می شود و در روز سوم محرم در مقابل حسین علیه السلام قرار می گیرد.

در ادامه قره بن قیس را می فرستد تا از امام سوال کند که برای چه به اینجا آمده است که امام پاسخ می دهد شما نامه نوشتید و من آمدم و الان هم اگر پشیمان شدید مشکلی نیست و من بر می گردم.

عمر سعد خوشحال می شود و نامه ای به عبیدالله می زند که در نامه اول اینگونه می نویسد: بسم الله الرحمن الرحیم وقتی که بر حسین فرود آمدم پیکم را به سوی او فرستادم که حسین گفت اهالی این سرزمین به من نامه نوشتند و فرستادگان آنها نزد من آمدند و من آمدم و حالا هم اگر از تصمیم خود منصرف شدند من بازمی گردم.

عبیدالله در جواب عمر می گوید نامه به من رسید و شما به حسین و یارانش بگو که خودش و همه یارانش با یزید بیعت کنند و بعد تصمیم می گیریم.

مسلما امام حسین علیه السلام قبول نمی کند و طبیعتا قضیه ادامه پیدا می کند و از طرفی عبیدالله دسته های لشکریان را به سمت کربلا می فرستد تا طرح بزرگش کامل شود.

عمر سعد تا روز عاشورا با امام چندین مرتبه ملاقات دارد و مذاکراتی صورت می گیرد که مختلف گزارش شده است.

اگر عمر سعد شرایط امام را می پذیرفت و اجازه می داد امام راه خود را ادامه دهد دیگر قضایای کربلا اتفاق نمی افتاد و عمر سعد هم دنیا و هم آخرت را داشت. اگر عمر با امام به سمت عبیدالله و کوفه بر می گشتند و با هم متحد می شدند قطعا موفق بودند و تا عبیدالله لشکری فراهم کند، کارش تمام می شد.

اما عمر بهانه می آورد که عبیدالله خانه ام را خراب می کند و ملک و املاکم را می گیرد که امام به او فرمود من خانه ات را دوباره می سازم و در حجاز زمین هایی دارم ک به تو می دهم و امنیت خانواده شما را هم تضمین می کنم.

اما در نهایت عمر سعد قبول نکرد و کاملا در چنبره نفس شیطانی خود قرار گرفت. در آخر حضرت به عمر فرمود تو به ملک ری نخواهی رسید و از گندم ری نخواهی خورد که عمر به تمسخر گفت از جو می خورم!

عمر سعد که میخواهد بین دنیا و آخرت جمع کند و با حسین علیه السلام مقابله نکند نامه ای به عبیدالله می نویسد که صورت نامه این است: ( محتوای نامه را عمر سعد بسط می دهد و شایعه درست می کند)

و اما بعد خداوند آتش جنگ را خاموش کرد و ما را بر یک کلمه گرد آورد و کار امت را به سامان آورد. این حسین است که به من پیشنهاد داد که یا به همان جا که آمده بازگردد ( که مشخص است که عبیدالله این را قبول نمی کند )  و یا او را به هر مرزی از مرزهای مسلمانان که می خواهی بفرستی تا مثل بقیه مسلمانان حقوق و وظایفی داشته باشد ( که این را هم عبیدالله قبول نمی کند ) یا نزد امیرالمومنین بیاید و دست در دست او بگذارد و به رای او گردن نهد که این رضایت شما و صلاح امت را فراهم می آورد.

هدف عمر ایجاد صلح و آشتی است تا هم به کار خود برسد و هم دست به جنایت نزند. وقتی نامه به دست عبیدالله می رسد آن شعر معروف را می خواند:

الان اذ علقت مخالبنا به                                  یُرجُو النجاهَ ولات حین مَناص

حالا که چنگال هایمان در بدن او فرو رفته است حالا می خواهد نجات پیدا کند که الان وقت عذاب و وقت انتقام است و وقت رهایی نیست.

برای مشاهده دوره کامل «شبهات عاشورایی» کلیک نمایید

نامه آخر عبیدالله به عمر سعد

نامه آخر عبیدالله به عمر سعد اینگونه بود: من تو را به سوی حسین نفرستادم که کاری به او نداشته باشی و به او مهلت دهی یا برای او سلامت و ماندگاری آرزو کنی یا برای او نزد من شفاعت طلب کنی. اگر حسین قبول کرد که باید تسلیم شوند و دست بسته به نزد ما بیایند وگرنه لشکر را به سوی آنها بفرست و آنها را بکش و مثله کن که این ها سزاوار این قضیه هستند و بر بدن اجساد آنها اسب بتازان و اگر این کار را نمی کنی لشکر را تحویل شمر بده. و به شمر دستور میدهد تا مبارزه کند و سر امام را از تن او جدا کند و برای او ببرد.

نامه عبیدالله بعد از ظهر تاسوعا به عمر سعد می رسد. که فرمان رسید آب را به روی حسین و یارانش ببندید که این کار را کردند.

راوی می گوید که ما داخل آب با عمر سعد مشغول آب تنی بودیم ( یعنی عمر سعد اصلا به فکر جنگ نیست و نمی خواهد به این جنایت دست بزند ) و در فکر این است که این قضایا را جمع کند و دست به جنایت نزند.

راوی ادامه می دهد که مشغول آب تنی بودیم که پیک عبیدالله نامه را آورد و عمر تا نامه را دید معطل نکرد و گفت باید گوش به فرمان باشم و سریع لباس جنگ پوشید و به سمت امام و خیمه گاه او حرکت کرد.

امام حسین علیه السلام هم عباس علیه السلام و چند نفر مثل زهیر و حبیب و …را مامور می کند تا ببینند چه خبر است که آنها می روند و برمی گردند و به امام می گویند عبیدالله دستور داد یا باید بجنگیم یا باید تسلیم شویم.

مهلت یک شبه امام از عمر سعد

امام دستور داد که یک شب مهلت بگیرند که حضرت عباس علیه السلام به عمر سعد می گوید و عمر می گوید که من می دانم که حسین و یارانش فردا می جگند ول باز هم ما یک شب را تحمل می کنیم.

عمر همچنان در صدد است تا از زمان استفاده کند تا قضیه را به خیر و خوشی تمام کند و دست به جنایت نزند چون قعر جهنم را دارد می بیند.

در روز عاشورا امام علیه السلام خطبه های مختلفی خواندند و افراد را به صورت یک نفره فرا می خواندند تا با آنها صحبت کنند. از جمله این افراد عمر سعد بود که امام به او گفت تو مرا می کشی و فکر می کنی که بی نصب فرزند بی نصب به حکومت سرزمین های ری و گرگان می رسی؟ به خدا قسم که هرگز به کام خود نخواهی رسید و این قطعی است.

 هر کاری می خواهی بکنی بکن ولی این را بدان پس از من نه در دنیا شادمان خواهی بود و نه در آخرت. می بینم که سرت را بر نی در کوفه نصب کرده اند و کودکان آن را هدف سنگ پرانی خودشان قرار داده اند. عمر هم حسین علیه السلام و هم پدرش را علی علیه السلام را می شناسد و می داند این افراد نه خطا می کنند و نه اشتباه می کنند ولی گوشش به صورت کامل بسته شد و هیچ چیز نمی شنود و فقط به دنبال هدف دنیوی خود است.

دستور حمله توسط عمر سعد

در این موقع عمر خشمگین شد و هیچ نگفت و دستور داد که حمله کنید که این یک لقمه است. در همین صحنه هاست که اولین مواجهه ای که می خواهد با لشکر داشته باشد به لامش دستور می دهد نزدیک بیا و پرچم را بیار و اولین تیر را پرتاب می کند و می گوید شاهد باشید ک من اولین تیر را پرتاب کردم ( تا پیش عبیدالله عزیز تر و مقرب تر شود )

در همین حال حر که صحنه را می بیند به عمر می گوید چه می کنی؟ مگر می خواهی بجنگی ؟ عمر جواب می دهد بله جنگی که کمترین آثارش قطع شدن سرها و دست ها است.

حر که به این نقطه می رسد می فهمد اینجا مرز بین بهشت و جهنم است و می گوید به خدا قسم من جهنم را انتخاب نخواهم کرد.

عاقبت حکم حکومت ری

وقتی عمر بن سعد این جنایت بی نظیر را آفرید، بعد از اینکه به کوفه برگشت تا به ری اعزام شود که عبیدالله به عمر سعد گفت این فرمان را برگردان که عمر گفت همراه من نیست و عبیدالله او را تهدید کرد و عمر فرمان را برگرداند و تمام آرزوها و آمالی که داشت و به خاطرش این همه جنایت انجام داد به باد رفت.

برای مشاهده دوره کامل «شبهات عاشورایی» کلیک نمایید

اقرار تلخ عمر سعد و عاقبت او

عمر سعد در پایان جنایت هایش به فرموده امام رسید و اقرار کرد که: من بدبخت ترین انسان ها هستم که اطاعت یک ظالم را کردم و عدالت را زیر پا گذاشتم و جنایت بزرگی را انجام دادم.

او در قیام توابین بسیار ترسید و شب ها از ترس توابین در دارالاماره می خوابید و در قیام مختار همراه عده ای دیگر مثل شبث بن ربیع و محمد بن اشعث و … فرار کردند و وقتی مختار به حکومت رسید دوباره شورشی در کوفه بر علیه مختار ایجاد شد که این ها دوباره امیدوار شدند و وارد کوفه شدند و بعد از شکست شورش مجددا فرار کردند ولی این فرار موفقیت آمیز نبود.

محتار این افراد را دستگیر کرد و به درک واصل کرد و سرهای آنها را از بدن جدا کرد و سرهای آنها را برای محمد حنفیه و امام سجاد علیه السلام فرستاد.

امام سجاد علیه السلام وقتی سره را دید به سجده افتاد و خدا را شکر کرد و بر مختار ترحمی کرد و فرمود خدا مختار را رحمت کند که قبل از اینکه من از دنیا بروم خداوند انتقام خون پدرم را از این ملعون ها گرفت.

و اینگونه سرنوشتی منتظر کسی است که دنیا پرست واقعی است و همه حق و حقیقتی که خود به آن معترف است اما همه آنها را به پای منافع پست دنیوی و حب ریاست ریخت و آخر هم به آن نرسید و به اعماق جهنم وارد شد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.