محمد بن حنفیه + صوت

محمد ابن حنفیه فرزند علی بن ابیطالب و نام مادر او خوله حنیفه بود. او در جنگ های مختلفی شرکت کرد و گاه پرچم دار سپاه پدرش بود.

او در حادثه کربلا شرکت نکرد و در مدینه ماند و در زمان حکومت مختار، زبیر او را برای بیعت گرفتن زندانی کرد اما مختار او را از دست زبیریان نجات داد. حجه الاسلام و المسلمین سید محمد طباطبایی ( زید عزه ) درباره این شخصیت به صورت کامل در این مقاله توضیح می دهد.

شخصیت محمد حنفیه

ایشان متولد ۱۶ قمری است که پسر امیرالمومنین علیه السلام و مادر ایشان خوله بنت جعفر بن قیس از قبیله بنی حنیفه است. مادر ایشان در زمان ابوبکر و در طی حمله قبیله حمله بنی اسد به قبیله بنی حنیفه اسیر شده است و بعد حضرت علی علیه السلام ایشان را خرید و آزاد کرد و بعد از آزادی با او ازدواج کرد.

نام او محمد و کنیه او ابالقاسم بود که ظاهرا به امر پیامبر به حضرت علی علیه السلام انجام شد. حضرت علی علیه السلام سه فرزند به نام محمد دارند. اول محمد اکبر یا محمد حنفیه و دوم محمد اوسط که فرزند امامه و محمد اصغر که مادرش کنیز بوده و در کربلا به شهادت رسید.

انتساب محمد به مادر

انتساب محمد حنفیه به مادر برای تشخیص و تمایز از بقیه فرزندان است. چون پدر همه مشترک است لذا حنفیه او را از بقیه فرزندان متمایز می کند.

محمد حنفیه فرزندانی به نام ابوهاشم و عبدالله دارد که عبدالله از علمای معتزله است. محمد حنفیه راوی و محدث است و از حضرت علی و عمر و عثمان و عمار و معاویه نقل حدیث کرده است.

روایتی در مدح محمد حنفیه

روایتی را کتاب رجالی شیعه به نام رجال کشی از علی علیه السلام نقل می کند که فرمود چهار محمد مانع از نافرمانی خدا می شوند. اول محمد بن حنفیه و دوم محمد بن ابوبکر و سوم  محمد بن جعفر طیار و چهارم محمد بن ابی حُذَیفِه.

محمد حنفیه و شرکت در جنگ ها

محمد حنفیه در جنگ جمل نقش پررنگی دارد و به عنوان پرچم دار بود ولی نتوانست خوب نقش خود را ایفا کند و حضرت علی علیه السلام پرچم را از ایشان گرفت و به قلب دشمن زد و برگشتند و پرچم را به دست او داد و فرمود حالا کار خودت را جبران کن که محمد حنفیه با لشکری از بدریون به دشمن حمله کرد و لشکر دشمن را پراکنده کرد.

در صفین هم از فرماندهان بود که حضرت علی علیه السلام سه مرتبه به او دستور حمله می داد که هر هر مرتبه به قلب دشمن حمله می کرد و بسیار عالی می جنگید و زخمی می شد و با تشنگی و خستگی بر م گشت و حضرت دوباره او را آماده می کرد و دوباره دستور حمله می داد تا اینکه بعد از حمله سوم که بعد از جنگ حال بسیار سختی داشت به حضرت گفت آقا جان شما چرا فقط به من امر چنگ می کنید و به حسنین دستور حمله نمی دهی؟

حضرت جواب داد که محمد تو فرزند منی و آنها فرزند پیامبر هستند و فکر نمی کنی که من باید آنها را حفظ کنم؟ محمد حنفیه گفت بله پدر درست است و من فدای شما و دو برادرم شوم.

او در جنگ نهروان هم حضور داشت و پرچمدار بود و بعد از حضرت علی علیه السلام با امام حسن علیه السلام بود ولی در اواخر عمر ایشان که یزید از همه بیعت می گرفت ظاهرا او با یزید به عنوان ولی عهد بیعت کرد و البته بعد از خلافت یزید هم با او مخالفتی نداشت.

محمد ابن حنفیه

دو روایت درباره خروج امام به سمت کربلا

روایت اول

در قضیه کربلا هم درباره خروج امام دو روایت داریم که یک روایت می گوید که حضرت همه بنی هاشم اعم از پسران و برادران و برادر زادگان را جمع می کند.

اما محمد حنفیه به نزد امام رفت و با او گفتگویی دارد که امام به ایشان می فرماید برادر من شما از هر کسی برای من عزیزتر هستی. عشق و ارادت محمد حنفیه به حسنین تام و تمام است و این در تمام قطعات تاریخ وجود دارد.

محمد حنفیه به امام عرض می کند من برای هیچ کس نباید مثل تو خیر خواهی کنم. بعد شروع به پیشنهاد دادن می کند و می گوید تا می توانی از شهر ها و یزید و یارانش دوری کن و نماینده های خود را برای بیعت بفرست و اگر بیعت کردند شکرگزار باش و اگر بیعت نکردند این چیزی از دین و خرد شما نمی کاهد و جوانمردی و خرد تو با این کار از بین نمی رود.

من می ترسم وارد شهری شوی که بعضی از مردم با تو باشند و بعضی با تو نباشند و این دو گروه درگیر شوند و تو هدف اولین تیر باشی. بهترین این امت از نظر شخصیت و پدر و مادر شما را می شناسم امام ممکن است در این جنگ از خوارترین افراد می شوی و خونش به هدر می رود.

امام جواب می دهد نه برادر من به سمتی که باید بروم می روم. محمد به امام می گوید پس به مکه بروی که حرم امن الهی است که اگر امن بود همان جا بمانید و اگر نبود به کوه ها پناه ببرید و از شهری به شهر دیگر بروید تا ببینید کار مردم به کجا می رسد. بهترین زمان برای تصمیم گیری درست هنگامی است که به استقبال حوادث می روی و دشوارترین کارها آن است که به حوادث پشت کنی. محمد حنفیه در واقع به امام رهنمود می دهد که نشان دهنده شخصیت محمد حنفیه است.

نکات شخصیتی محمد حنفیه

عشق و دوست داشتن محمد حنفیه به امام در حد نهایت است و در گفتگوهایش مشخص است اما یک نکته باقی می ماند و آن این است که آیا او را در حد امام زمانی که ما امروز می شناسیم می شناسد که به امام پیشنهاد می دهد که این کار را بکن و این کار را نکن؟ به جای اینکه بگوید شما امام زمان هستید و هر کجا که می رود ما در خدمت شما هستیم!

برای مشاهده دوره کامل «شبهات عاشورایی» کلیک نمایید

روایت دوم

گزارشی بن سعد در کتاب طبقات الکبری دارد که می گوید وقتی که امام حسین علیه السلام به مدینه قاصد فرستادند که آنهایی از بنی هاشم که به حضرت نیامدند بیایند که ۱۹ نفر مرد و زن و کودک به حضرت ملحق شدند که از جمله آنها محمد حنفیه بود.

زمان خروج حضرت زمان حج است و طبیعی بود که اینها از مدینه بیایند. محمد حنفیه به امام عرض می کند که اینجا مناسب نیست و حرکت نکنید و به کوفه نروید چون خطرناک است و شما که جماعت کوفی را می شناسید که با پدر و برادر چه کردند ولی حضرت نپذیرفت و گزارش دارد که محمد حنفیه نه تنها با امام نرفت بلکه اجازه نداد فرزندانش هم با امام بروند تا بدان جا که امام در دلش از محمد ناراحت شد و فرمود فرزندانت را از جایی که من در آن آسیب می بینم باز می داری و می ترسی برایشان مشکلی پیش بیاید و از طرفی می گویی به ما عشق و ارادت داری؟!

محمد عرض کرد من دوست ندارم که نه به شما آسیب برسد و نه به آنها اگرچه که مصیبت شما برای ما از همه عظیم تر است. ( یعنی من نمی خواهم شما هم آسیب ببینی اگر چه من می توانم جلوی بچه هایم را بگیرم ولی جلوی شما را نمی توانم بگیرم و حریف شما نمی شود )

سید بن طاووس در کتاب لهوف درباره خارج شدن امام از مکه گزارش دیگری دارد که می گوید هنگامی که امام می خواست از کوفه خارج شود محمد به امام گفت شما مردم کوفه را می شناسی و در حرم بمان و گرامی ترین مردم در حرم هستی.

امام جواب داد می ترسم یزید به من شبیخون بزند. محمد می گوید پس به یمن برو که آنجا امن تر است و شیعیان امام علی علیه السلام هم هستند. امام جواب داد که در آنچه که شما گفتی می اندیشم.

فردا که صبح شد دید که امام دارد کوچ می کند که محمد می آید و لگام شتر را به دست می گیرد و عرض می کند مگر قرار نبود که در حرف های من اندیشه کنید که امام می فرماید بله ولی وقتی دیشب به خواب رفتم پیامبر صلوات الله علیه را در خواب دیدم که به من فرمود حسین جان بیرون برو که خدا می خواهد شما را کشته ببیند.

محمد می گوید انا لله و انا الیه راجعون پس چرا زن و بچه را می خواهی همراه خود ببری؟ امام جواب می دهد پیامبر فرمود که خدا می خواهد این ها را اسیر ببیند.

دیگر صحبتی نمی شود و امام خداحافظی می کند. اما آنچه که محمد حنفیه را راضی به خروج امام از مدینه می کند خوبی است که امام می بیند وگرنه خروج امام از مدینه را به رسمیت نمی شناسد.

نامه محمد حنفیه به امام سجاد علیه السلام درباره امامت

روایتی صحیحه وجود دارد که ایشان نامه ای به امام سجاد علیه السلام نامه ای می نویسد و می گوید شما امامت من را بپذیر ( امام سجاد علیه السلام حدود ۲۴ سال و محمد حنفیه حدود ۴۵ سال دارند )

و دلیلش این است که اولا ائمه قبلی وصیت به امامت وصیت می کردند ولی امام حسین علیه السلام وصیتی نداشت و دوم اینکه من فرزند بلافصل امیرالمومنین هستم و از نظر شرف و جایگاه خانوادگی از شما بالاترم و سوم اینکه از نظر سن و کثرت روایت از شما من راوی از پیامبر صلوات الله هستم و از صحابه هستم ولی شما جایگاهی ندارید.

امام سجاد علیه السلام پاسخ می دهند عموجان تقوا پیشه کن و از جهالت دوری کن و اینکه در مورد وصیت تاکید می کند ( و بقیه حرف ها ارزشی ندارد ) من قبل از اینکه با پدرم به عراق عزیمت کنیم پدرم سفارش امامت را کرد. و ساعاتی قبل از شهادت این عهد را به من تحویل داد.

معیارهایی که محمد حنفیه بیان کرد هیچ کدام دلیل قانع کننده ای برای امامت نبود که در نهایت محمد قبول نکرد و قرار شد به نزد حجرالاسود بروند تا او شهادت به امامت بدهد.

زد حجر الاسود رفتند و محمد دعا کرد و اشاره به حجرالاسود کرد و گفت به مامت من شهادت بده که خبری نشد و امام سجاد علیه السلام دعا خواند و اشاره به حجر الاسود کرد که حجر الاسود با زبانی گویا به صراحت به امامت ایشان شهادت داد که محمد حنفیه در این هنگام امامت امام سجاد علیه السلام را پذیرفت.

او کاملا مطیع و متقی است ولی دچار ضعف عقیدتی و فکری است و از نظر معرفتی مشکل دارد که عموم افراد در این طبقه قرار دارند و از بزرگان و صلحا هستند و از طرف بزرگان تایید شدند اینگونه هستند.

اولین کسی که به نام ( مهدی ) نمیده شده است ایشان است و کیسانیان او را مهدی می دانند که به کوه رِضوی ( رِضوا ) رفته و آنجا دو نهر از عسل و شیر در اختیار اوست تا ظهور کند.

آیا محمد حنفیه تخلف کرده است؟

بحث مفصلی بین تحلیل گران تاریخی و علمای ما شده است که محمد بن حنفیه در چه وضعی به سر می برد؟ یعنی بالاخره گناهکار بوده است یا گناهی نکرده است؟

چهار دلیل برای تنزیه او آورده اند که چرا ایشان با امام حسین علیه السلام به کربلا نرفته اند:

اول اینکه ایشان بیمار بوده است و چشم درد داشتند.

پاسخ: چنین چیزی در هیچ منبعی نیامده است غیر از منابعی که این افراد به آن استناد کردند. و ثانیا ایشان مراجعات متعددی به امام علیه السلام دارد و در گزارش بن سعد ایشان فراخوانده شد و هیچ کجا صحبت این نشد که من بیمارم و نمی توانم با شما بیایم.
 و ثالثا خودش به صراحت می گوید که نه من میایم و نه می گذارم فرزندانم بیایند.

ثانیا ایشان از طرف امام حسین علیه السلام ماموریت داشتند که در مدینه بمانند و اخبار مدینه را به آنها برسانند.

پاسخ: اگر امام به او ماموریت داد پس چرا محمد به امام توصیه می کند که امام هم نرود! یا اینکه اگر قرار بود گزارشی به امام بدهد پس این گزارش کجاست؟ پس نهایتا محمد حنفیه تخلف کردند و گزارش تقدیم امام نکردند.

ثالثا این که محمد حنفیه و عبدالله جعفر و … افراد صالحی هستند که در مورد این افراد نمی شود فرض کرد که تخلف از امام داشته باشند و در عدالت آنها نمی شود شک کرد ( پس به این صورت توجیه کردند ) پس امام به سمت کوفه میرود که حکومت تشکیل دهد و برای این کار وظیفه افراد نیست که برای همراهی امام برای تشکیل حکومت بروند. اگر برای جنگ و جهاد و پیکار رفت باید امام را همراهی کرد و او را یاری کرد.

ولی این بیانات با این روایاتی که در کامل الزیارات آمده است به مشکل برمی خورد و آن نامه این است که وقتی امام حسین علیه السلام خواستند از مدینه خارج شوند نامه ای مختصر برای محمد حنفیه نوشتند که هر کس با من بیاید کشته می شود و هر کس با من نیاید به فتح و پیروزی نمی رسد.

این روایت دارای لحن ذم است ولی توجیه کردند و گفتند درست است که لحن آن ذم است ولی حضرت ک دستور ندادند و قط ارشادی و تخییری است که اگر نیایید ضرر می کنید. پس در اینجا امر ندارد که بخواهیم بگوییم عصیان شده است بلکه پیشنهاد بوده است.

پاسخ: شما که می گویید امام برای تشکیل حکومت رفت پس بقیه مثل عباس علیه السلام و برادرانش و بقیه جماعت بنی هاشم برای چه رفتند؟

و اینکه این لحن و امر، ارشادی است و حرف شما درست است ومستقیم یک امر مولوی نداریم ولی مگر لزوما امر باید امر لزومی باشد؟ مثل حرف پزشک که می گوید برای اینکه خوب شوی باید این دارو را بخوری و امر نمی کند و دستور نمی دهد بلکه عقل شما حکم می کند که باید دستور دکتر برای بهبود و به دست آوردن سلامتی اجرا شود.

برای مشاهده دوره کامل «شبهات عاشورایی» کلیک نمایید

استدلال ما

اما استدلال ما این است که این افراد سطح بصیرت و معرفتشان در این حد نبوده است و مثل عباس علیه السلام نافذ البصیره نبودند و به نظر ما معذور هستند چون به اندازه کافی خیرخواهی کردند ولی در این حد نبودند که بفهمند باید با امام بروند و اگر نروند سعادت عالی را از دست خواهند داد.

پس اینها انسان هایی عادل و خوبی هستند ولی دچار خطا شدند و دیگر به آن مقامات عالیه نخواهند رسید و تفاوت این افراد با امثال عباس علیه السلام بی نهایت است.

ما دو نقل داریم که هم در کتاب لهوف و هم در مثیر الاحزان ابن نما است که در آنجا گفتگویی بین اصحاب شده است که بحث در تخلف نافرمانی و عصیان محمد حنفیه بود که امام باقر علیه السلام فرمود من یک حرفی به شما می زنم که ختم نزاع می کند.

حضرت این نامه را بیان کردند که امام حسین علیه السلام اینگونه نوشتند: ( بسم الله الرحمن الرحیم فانَّ من لَحِقَ بی منکم اُسْتُشْهِد و مَن تَخلَّف لم یَبْلُغ الفتحَ و السلام ) در این دو متن تخلف دارد و در متن کامل الزیارات ( من لم یلحق ) دارد و تخلف بیان نکرده است.

البته در متن لهوف م مثیر الاحزان تخلف به معنای حرمت نیست بلکه به معنای این است که این افراد با توجه به مجموع گزارشاتی که از آنها داریم و این جایگاهایی که داشتند معذور هستند ولی ممدوح نیستند و به مقامات عالیه که اصحاب سیدالشهدا مثل عباس علیه السلام و برادرانش رسیدند مطلقا نخواهند رسید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.